آرام و بیصدا از کنارمان گذشت و من نتوانستم آغوش رحمتش را لمس کنم.
دلم برای دلم می سوزد به او قول داده بودم که بشویم ش در تشت کوچک، مثل شستن مادبزرگ چادر سفید نمازش را.
خیالت را تخت کنم دلم، دیگر به من دل نبند؛ به من امیدی نیست.
دلم تنگ شده برای آن روزهایی که دلم سپید بود، میان شکوفه های باغ سیب مان.
یادت هست دلکم؛ یادت هست شکوفه های گیلاس را و درختان گلابی.
از بوی برگ گردو خوشم می آمد.
درختان زردآلو را به خاطر داری، آن یکی که خار داشت و نمی توانستیم بچینیم.
دلم تنگ شده برای باغمان ؛ آن بید بزرگ که در تنه اش کمربنی مانده بود، تقریبا به همه بچه ها نشانش داده بودم.
آخ چقدر دلم لک زده برای گاز زدن سیب زرد نارس.
نمی دانم دلم ؛ نمی دانم این کفک های سیاه بدنت از کجا آمد. یادم نیست؛ مرا ببخش از تو غفلت کردم.
دلم تنگ شده برای بخاری هیزمی خانه مان.
دلم تنگ شده برای گوساله مادرم، آن شب زمستانی برایش لباسی دوخته بود و پوشیده بود بر تنش.
باورت نمی شد؛ اما آن شب کنار ما نزدیک بخاری نفتی خوابید. چه شبی یود آن شب، گوساله گرمش شده و در اتاق برای خودش قدم می زد.
هیی !! بوی عطر بید مشک آسید آقا به مشامم رسید. یادش بخیر.
یادش بخیر درخت بلند گیلاس پدربزرگم که مرا به نگهبانیش گذاشته بود و غافل از اینکه من دوستانم را به صرف گیلاس آن هم روی درخت دعوت می کنم.
دلم تنگ شده برای حاج مهری جان؛ همیشه نماز می خواند. و من سوزن خیاطیش را نخ می کردم.
چه شد؟ دلم ؛ که از تو غافل شدم.
آن روز که از دست معلم کلاس چهارمی ها کتک خوردم یادت هست یادت هست که اصلا گریه نکردم خوب می دانی که سوالش رو درست جواب دادم. اما آن روز که علی حسین چهارلنگ را زد برایش گریه کردیم. هنوز هم از آن معلم بدمان می آید چون علی حسین را زیاد کتک زد.
دلم تو هم دلت برای باغ تنگ شده؟ تو هم دلت شکوفه سیب می خواهد؟
خودم برایت باغ می سازم؛ مثل باغ پدرم. انگور نمی کاریم چون تو دوست نداشتی می گفتی می پیچد روی درخت گردو.
برایت گردو می کارم تا برگ هایش را رو توی دستمان له کنیم ؛می دانم که بوی برگ گردو را دوست داری.
اصلا هر چه تو گفتی می کاریم. تمشک می کاریم هر که بگوید خار دارد باز هم می کاریم چون تو دوست داری.
توت فرنگی! توت فرنگی ! زیر درخت ها را پر می کنم از توت فرنگیهای رونده.
می خواهم دوباره سفیدت کنم.
می روم کنار جوب همانجا که دخترها لباس و ظرف می شستند. یادت که هست آنروز آن همه گل ...
همانجا جلوی آب را سنگ بزرگ می گذاریم، خوب که آب جمع شد می شویمت.
یا برویم کنار رودخانه بزرگ یا کوچک هر کدام را دوست داشتی عین همان روزها. یا چشمه آب سرد چه لذتی داشت.
اصلا برویم مسجد اتاق پشت مسجد همان گوشه سمت راستی کنار تابلو با همان راز قدیمی. و روضه هایی که برای هیچ کس نخواندم جز تو.
در این دنیای شرم آگین
که بی شک اینچنین پست است
جنین لوح سپیدی را
دوباره شستنش سخت است
ولی امید را هرگز نباید داد از کف
که آوای دل انگیزی
برای توبه در دست است
همین وقت است
همین وقت است
همین یک لحظه آخر برای توبه این وقت است.
کیمای ناب نوشت 1:امروز خودم را در رودخانه ایمان مومنان دوباره شستم.
کیمای ناب نوشت 2:خدایا باز هم رمضان می خواهم؛ دلم خوش بود به رمضان گفتم دلم را پاک می شویم ....
کیمای ناب نوشت3: این شعر رو وقتی خیلی جوون بودم گفتم
کیمای ناب نوشت4: عید بر همگی مبارک.